معنی یک بیماری روانی نادر

حل جدول

یک بیماری روانی نادر

سندرم کوتارد


یک بیماری روانی

اختلال هراس


بیماری روانی

مالیخولیا


نوعی بیماری روانی

مالیخولیا

خود آزاری

خودآزاری

هیستری


پسوند بیماری روانی

مانیا


بیماری روانی افسرده‌‌خویی

دیستایمیا

فرهنگ معین

روانی

مربوط و متعلق به روان، دستخوش بیماری روانی. [خوانش: (رَ) (ص.)]

لغت نامه دهخدا

روانی

روانی. [رَ] (حامص) جریان. سیلان. (ناظم الاطباء). رجوع به روان شود:
خسروا طبعم به اقبال جمالت زنده گشت
آب را آری حیات اندر روانی آمده ست.
سنائی.
جِرْیه؛ روانی آب. مَرَحان، روانی اشک چشم. دِرّه؛ بسیاری شیر و روانی آن. (منتهی الارب). || میعان. مایعیت. مایعی. رجوع به روان شود. || انسجام. سلامت:
ایا روان سخن در روانی سخنت
به جان تو که درالفاظ تست جان سخن.
سوزنی.
و رجوع به روان شود. || رقت. لینت. نقیض غلظت و یبوست.
- روانی شکم، لینت مزاج. اسهال.
|| رونق و رواج بازار و پول. (ناظم الاطباء):
به شهر عشق جانان گر رسانی
شود نقد سرشکت را روانی.
؟ (از فرهنگ شعوری).
و رجوع به روان شود.
- روانی حکم یا فرمان، نفوذ حکم وفرمان:
به روانی و نفاذ فرمانت
کآن نرفته ست ز نافرمانی.
انوری.
نَفَذ؛ روانی چیزی و نفاذ آن. (منتهی الارب). || خواندن سبق روز پیش. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی). مقابل هجی. (یادداشت مؤلف). || (ق) زود. فوری. سریع. تند:
منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان
وگر ایشان نستانند روانی به من آر.
حافظ.
حضرت شیخ شمس الدین روانی برجسته و به مولانا گفته که مرا به کشتن می طلبند و بیرون رفت. (تذکره ٔ دولتشاه، در ترجمه ٔ حال جلال الدین مولوی). و رجوع به روان شود. || (ص نسبی، اِ) نوعی از اصول موسیقی. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء).

روانی. [رَ] (اِخ) از شاعران قرن دهم عثمانی است. وی در ادرنه متولد شد و بسال 930 هَ. ق. درگذشت. این شاعر معاصر سلطان سلیم خان و مورد توجه و التفات وی بود. از آثاراو منظومه ای است بنام عشرت نامه و غزلیات فراوانی نیز بدو منسوب است. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


نادر

نادر. [دِ] (ع ص) اسم فاعل از ندر. (اقرب الموارد). رجوع به ندر شود. || (اِ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است. (از منتهی الارب). رجوع به اندر شود. || خر وحشی. (از اقرب الموارد). || النادر من الجبل، ما خرج منه و برز. (اقرب الموارد). نادرالجبل، آنچه بیرون می آید از کوه و آشکار میگردد. (ناظم الاطباء). ندرالنبات، خرج ورقه. یقال: شبعت الابل من نادره و نوادره، ای مما خرج منها. (از اقرب الموارد). || (ص) النادر من الکلم، ماقل وجوده و ان لم یخالف القیاس او ماشذّ. (اقرب الموارد). ماشذّ و خالف القیاس. (المنجد). نوادرالکلام، سخنی که از جمهور بطرز شذوذ و گاهی وقوع یابد. (منتهی الارب). || یکتا. (لغتنامه ٔ مقامات حریری). تنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی مثل. بی مانند. (ناظم الاطباء).بی نظیر. یگانه. که مثل و مانندی ندارد:
سزد که فخر کند روزگار برسخنم
از آنکه در سخن از نادران کیهانم.
مسعودسعد.
بس نادر جهانی ای جان و زندگانی
جان و دلم نماند گر تو چنین بمانی.
عطار.
حسن تو نادر است در این وقت و شعر من
من چشم بر تو و دگران گوش بر منند.
سعدی.
|| چیزی که کم پیدا شود. چیزی که مانندش بسیار کم باشد. (فرهنگ نظام). کمیاب. (ناظم الاطباء). قلیل الوقوع. شاذ.تک و توک: این دو خواب نادر و این حکایات بازنمودم. (تاریخ بیهقی ص 201). از اتفاق نادر سرهنگ علی عبداﷲ و... از غزنین اندر رسیدند. (تاریخ بیهقی). چون پیر طالقانی این حکایت بکرد پدرم گفت سخت نادر و نیکو خوابی بوده است. (تاریخ بیهقی ص 201). بر نادر حکم نتوان کرد. (گلستان). || غریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برخلاف معهود. (ناظم الاطباء). عجیب. شگفت. (ناظم الاطباء):
تا همی خندی همی گرئی و این بس نادر است
هم تو معشوقی و عاشق هم بتی و هم شمن.
منوچهری.
اگر از این حادثه بجهد نادر باشد. (تاریخ بیهقی ص 371). از قضای آمده نادر کاری افتاد. (تاریخ بیهقی ص 705). در این باب مرا حکایتی نادر یاد آمد اینجا نبشتم. (تاریخ بیهقی ص 134). استادم نامها نسخت کرد سخت غریب و نادر. (تاریخ بیهقی ص 344).
بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد
بنگر بدین کتابت پر نادر و عجیب.
ناصرخسرو.
چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود از... نادر و معهود. (کلیله و دمنه).
هر که آن پنجه ٔ مخضوب تو بیند گوید
گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست.
سعدی.
|| قلیل. از (اقرب الموارد). شی ٔ قلیل و کمتر، چرا که ندر در لغت به معنی برآمدن است و شی ٔ قلیل نیز از حد کثرت برآمده است. (آنندراج از مقامات حریری) (غیاث اللغات). || گاهی نادر به معنی معدوم نیز آید. (آنندراج) (غیاث اللغات). || عزیزالوجود. گرانمایه. باقدر. باقیمت. (ناظم الاطباء). نفیس. قیمتی. کمیاب: خلیفه را سی بار هزار هزار درم جواهر می باید هر چه نادرتر و قیمتی تر. (تاریخ بیهقی ص 427). در ستایش وی سخن دراز داشتم و تا ده پانزده تألیف نادر وی در هر بابی دیدم. (تاریخ بیهقی ص 262). همه نسخت ها من داشتم وبقصد ناچیز کردند دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی بر جای نیست که این تاریخ بدان چیزی نادر شدی. (تاریخ بیهقی ص 297). || طرفه: این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه ای نادره هر سالی فرستادی. (تاریخ بیهقی ص 253). از همه شهرهای خراسان و بغداد و ری و... نادرتر چیزها به دست آورده بود. (تاریخ بیهقی).
- به نادر، گاه گاه. کمتر. ندرهً. به ندرت: و گاه از گاه به نادر چون مجلس عظیم بودی او را نیز به خوان فرود آوردندی. (تاریخ بیهقی ص 243).
|| (ق) به ندرت. ندرهً:
هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی
گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری.
سعدی.
شکم بنده نادر پرستد خدای.
سعدی (گلستان).
گر از جاه و دولت بیفتد لئیم
دگرباره نادر شود مستقیم.
سعدی.
- امثال:
النادر کالمعدوم.
بد از نیک نادر شناسد غریب.
بر نادر حکم نتوان کرد.
زن پارسا در جهان نادر است.

فارسی به عربی

نادر

فضولی، نادر

عربی به فارسی

نادر

کم , نادر , کمیاب , رقیق , لطیف , نیم پخته , اندک , تنگ , قلیل , ندرتا , غیر عادی , غیر متداول , غیرمعمول

معادل ابجد

یک بیماری روانی نادر

815

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری